داستانک ذیل رو بخوانید👇

روزي ملا نصرالدين به يک مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت .

صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد .

او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت

و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت .

اين بار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت

و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد .

ملا از اين رفتار خنده اش گرفت

و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست .

آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .

صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .

ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي

و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري .

پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من .

پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو ..



👳 @mollanasreddin 👳
دیدگاه ها (۱)

💠فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه ...

☑️️ندای الله اکبر شهید حاج قاسم سلیمانی در شب ۲۲ بهمن سال۱۳۹...

❤️سختی ها در زندگی #دکتر_انوشه👳 @mollanasreddin 👳

❤️ داستانی از شهید غلامعلی پیچکیه پسر بچه بود به نام غلامعلی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط